سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خودت va خودم

از باغچه های تشنه بپرس که باران کی خواهد آمد/ از گل که انتظار می کشد 

مولا جان…
یک عمر نامت را با خون نوشتم
یک عمر نامت را با اشک دیدم
یک عمر نامت را با زجه خواندم
به امید یک لحظه دیدارت

مولا جان…
دیگر صبری برایم نمانده
دیگر در این بدن خونی نمانده
دیگر در این چشمان اشکی نمانده

مولا جان…
چشمانم فریاد العطش می خوانند
دیگر صدایی از این حنجره بیرون نمی آید
این بدن شد همچون صحرای کربلایت

مولا جان…
تا کی، تا کی، تا چند عاشورای دیگر
به این چشمان وعده یک لحظه دیدارت را دهم؟
وعده آن کربلای معلایت را دهم؟

مولا جان…
آخر تو در آن صحرا چه کردی که چنین طوفانی به پا کردی؟
این چه طوفانی بود که عرش خداوند را لرزه و آسمانش را به گریه در آورد؟

مولا جان….

 

پ.ن.1 چند بیت بود از خودم

پ.ن.2 ما را از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید

پ.ن.3 التماس دعا


نوشته شده در پنج شنبه 87/10/19ساعت 1:21 عصر توسط زینب نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت