سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خودت va خودم


خدیا نمی خوام کفر بگم ولی خیلی بی انصافی، اخه چی می خوای از جونم؟ چرا این قدر عذاب؟ چرا؟ منو بدون این که خودم بخوام اسیر این دنیای بی رحم کردی! آخه به چه جرمی؟ خدایا!

 کاش حداقل یه روز خودت رو می ذاشتی جای یکی از بندگانت و می دیدی اونقدرها هم این زندگی ساده نیست، خدایا! نیست!

اگه یه روز از اون بالا می یومدی پایین، اونوقت مجبور می شدی لباس فقر بپوشی و برای یه تکیه نون اجازه می دادی غرورت زیر پای هر نامردی له بشه و بعد از همه ی این ها تازه شب خسته و گرسنه برگردی خونه/ خونه که نه یه...

اون وقت تو هم باشی به زمین و آسمون کفر می گی، نمی گی؟

خدایا! اگه تو هم تو گرمای تابستون که عرق از سر و روی آدم می باره مجبور می شدی گوشه خیابون بشینی و بدنت رو از گرما روی یه تیکه سایه کوچیک روی دیوار بچسبونی و از تشنگی لبت رو روی یه کاسه ی مسی قیری بذاری برای ذره ای آب// و اونوقت یه کم اون ور تر ساختمون های مرمری ببینی و تمام حس و وجودت برای یه سکه زیر و رو بشه/    

تو هم باشی به زمین و آسمون کفرمی گی، نمیگی؟


خدایا! اگه یه روز انسان بشی و بتونی از حال بنده هات باخبر بشی خودت هم پشیمون می شی از این داستان، از خلقت، از بودن، از بدعت/

خدایا تو مسئولی// تو می دونی انسان بودن و موندن توی این دنیا چه قدر سخته، چه زجری می کشه اون کسی که انسانه و سرشار از احساسه.


البته که زندگی ساده نیست و ما باید با کشیدن یه خط کسری اونو ساده کنیم؛ ولی توی قانون کسر هم به همین راحتی نمی شه هر جایی خط کسری گذاشت؛ باید اون طرف معادله هم ساده بشه تا بشه این طرف رو هم ساده کرد، پس با این حساب...


چه روزگاریه/ همیشه ماربزرگم می شینه و می گه خوش به حال تون جوونین و خوش وغمی ندارین ولی حالا که می بینم انگارغم های این دوره ها برای آدم خیلی بدتره ، آدم رو می سوزونه.


زندگیم شده یه فریاد ولی انگار صدام در نمی یاد . نمی ذاره تموم بشه


جرم من رها شده، دیوانه بودن است با هرچه جز نگاه تو بیگانه بودن است منظور من ازین همه آواره زیستن با برق چشمهای تو همخانه بودن است





پ.ن1: سلام دوستان? خوبید? مثل این که خیلی همه جا خلوت شده یا به خاطر مهر ماهه!

پ.ن2: نمی دونم چرا امسال این طوری شدم? هر چی فکر می کنم من با اون همه جنب و جوشم و شیطونی هام که حتی کسی فکرشو نمی کرد که روزی بیاد و من شیطونی نکرده باشم و جایی رو به هم نزده باشم اما امسال خیلی یکدفعه ساکت شدم? به سختی حرف می زنم? می خندم و شوخی می کنم ؛ نمی دونم چرا ولی این مسئله داره زجرم می ده

پ.ن3: کاش دوباره همون بچه شیطون و خرابکار می شدم

پ.ن4: وای خدا جون دارم افسرده می شم ؛ برام دعا کنید



نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 8:3 عصر توسط زینب نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت