امروز دوباره اومدم پیشتون، که شاید یه کم این جا، با شما، سرحال بشم امتحنات خسته ام کرده، فکر کنم تا حالا تنها روزی که امتحان نداشتیم روز اول مهر بود. تازه امتحانات پایانی اول داره شروع میشه روزهام داره می گذره، اصلا حسشون نمی کنم، می یاند، می رند با این همه امتحان و درس ولی حتی خیلی وقت ها نمی دونم چند شنبه است از جو خونه مون خوشم نمی یاد به پنج شنبه که می رسم دلم می خواد زود جمعه بشه تا بتونم برم مدرسه توی خونه عین مرده هام ، دلم می خواد تنها باشم، دوست داشتم با دوست هام برم بیرون ....... توی خونه که کتاب دستم می گیرم کلافه می شم نمی تونم درس بخونم روحیه ام با خونواده ام نمی سازه ... خیلی احساس خستگی و کسلی می کنم کاش می شد همه چی رو عوض کرد پ ن: وای ببخشید خیلی با حرفام اذیت تون کردم (حرف های نا امید کننده ای بود نه؟) برام دعا کنید ... خیلی... عیدتون هم با این حرفهای من خراب شد عید همه گی مبارک
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |